یکماهگی
سلام دختر قشنگم. یکماهه شدنت مبارکککککککککک
سوم اسفند یک ماهت تموم شد و پاتو توی دو ماه گذاشتی این مدت هم سخت بود و هم شیرین...
خیلی شبا با تو که از دلدرد گریه میکردی گریه کردم... خیلی شبا یکی دو ساعت بیشتر نخوابیدم
به خاطر سرمای هوا بیرون هم نرفتم که سرما نخوری. خلاصه حسابی درگیر تو بودم عشقم.
دومین روز تولدت برای اولین بار من و بابایی بردیمت حموم و تو هم حسابی گریه کردی. خیلی سخت
بود شستن تو کوچولوی خیس و لیز اونم با یه گیره بند ناف که همش تو دست و پامون بود!
روز پنجم تولدت هم بردیمت مرکز بهداشت برای آزمایش تیرویید . قربونت برم وقتی کف پای کوچولوتو
تیغ زدن منم کلی باهات گریه کردم.
روز ششم هم بند نافت افتاد و فرداش من و بابایی باز بردیمت حموم. قربون دخملم برم که اصلا گریه
نکرد و کلی هم لذت برد.
فعلا جز همین دلدردای شبونه مشکل دیگه ای نیست . خدا رو شکر خوابت هم از ده روزگی تنظیم
شد و شبا راحت میخوابی و فقط برای شیر بیدار میشی.
شیر خودمو میخوری و من کلی لذت میبرم.
فعلا همینا دیگه!
اینام عکسای دخملم تا یک ماهگیش...
فدای اون تعجب کردنت عشقمممممممم
اولین باری که آویز تختتو روشن کردیم.
یه لبخند کجکی!!!
ای جانم چه خوابی میبینی مامانی؟!
عاشق ژستای خوابیدنتم عسلم.
اینجا دو روزته مامانی فدای اون چشمای بازت
دخمل لپ لپی من.
یه خواب ناز وشیرین.
این ژست خوابیدنت کاملا مثل باباته!
اینجا یه ساعت بعد از متولد شدنته دخملم.