هیجده ماهگی
سلام عشقم یه سال و نیمه شدی عروسکم. داری بزرگ و خانم میشی
عزیز دلم. خیلی رفتارات فرق کرده و کارایی میکنی که ما شاخ در
میاریم.
دندون یازدهمتم داره در میاد و سر سفیدش بیرون زده. وزنت اصلا
اضافه نمیشه و ثابت مونده چون خیلی کم اشتهایی و تقریبا هیچی
نمیخوری. خوابت بهتر شده و اکثر شبا یکی دو بار بیشتر بیدار
نمیشی.
راستی اتاق خوابتم جدا کردم و دیگه تنها میخوابی الان تقریبا دو هفته
اس که شبا وقتی میخوابی از کنارت پا میشم و میام اتاق خواب خودم
تا هشت صبح میخوابم و بعد باز میام پیشت آخه صبحا زیاد بیدار
میشی.
واکسن هیجده ماهگی رو هم با چند روز تاخیر زدی عزیزم الهی برات
بمیرم خیلی اذیت شدی هم تب کردی و برای اولین بار تبت تا سی و
هشت و نیم رفت و هم درد داشتی و میلنگیدی. البته دختر قوی من
فرداش خیلی بهتر شدی و با کمپرسهای سرد و گرمی که تند تند برات
میذاشتم زود سر حال شدی و این مرحله هم گذشت خدا رو شکر که
تا شش سالگی دیگه واکسن نداری.
این روزا عاشق استقلالی دوست داری لباساتو خودت بپوشی غذاتو
خودت بخوری بیرون هم دست نمیدی و میخوای تنها راه بری.
عاشق بالا رفتن از پله های سرسره شدی و از این کار سیر نمیشی.
سر سفره انداختن و جمع کردن هم به من کمک میکنی.
عاشق بستنی شدی و هر روز میخوری. علاقه ات به حموم و آب بازی
کم شده نمیدونم چرا؟
حس غریبگی و خجالت کشیدن از غریبه ها هم دیگه اصلا نداری و
با همه بای بای میکنی و بوس میفرستی فدای همه ی کارات دختر
ملوس و شیرینم....
اینم عکسات.....
این چادر نماز کوچولو رو مامانی از مشهد برات آورده...
رها و داداشی...
عشق مامان عاشق انگور و آلو زردی...
شیطون خانوم پد پنکیک منو برداشته و داره آرایش میکنه!
چه خانوم خوش تیپی!!!
فدای خنده شیرینت عزیزمممم
چند دقیقه قبل از واکسن توی حیاط مرکز بهداشت....
بعد از واکسن که همش بی حال و ولو بودی
اینم اولین باری که تنها تو تخت و اتاقت خوابیدی...