10 ماهگی دختر قشنگم
عزیز دلم سلام مامانی رو ببخش که برای نوشتن وبلاگت تنبلی میکنم آخه تو وروجک انقد خسته ام میکنی که
دیگه وقت و انرژی برام نمیمونه.
گل مامان حسابی بزرگ و خانوم شدی . این ماه دومین مسافرت زندگیتو رفتی و یه سری به شهر مامانت یعنی
کرمانشاه زدی. با هواپیما رفتیم که خیلی تو راه اذیت نشی و خدا رو شکر خوب بود و زود رسیدیم.
اونجا هم آروم و خوب بودی و خلاصه خوش گذشت... دخمی من برای اولین بار بود که محرم و دسته های
عزاداری رو میدیدی و حسابی دقت میکردی البته تشخیص نمیدادی که اینا چی میخونن و فکر میکردی آهنگه و
باهاش میرقصیدی!!!
نفسم این ماه دو بار هم سرما خوردی که هر دو بار از من و بابات گرفتی و کلی اذیت شدی بمیرم برات.
عشق مامان یاد گرفتی بای بای میکنی و دستاتو تکون میدی. دیگه با مهارت کامل چهار دست و پا میری و
بعدم لبه ی میز و مبلو میگیری و بلند میشی.
عاشق چراغهای ال ای دی مغازه هایی و بیرون که میریم همش دنبال دیدن اونایی و بهشون میگی جی جی!
خدا رو شکر غذا و شیر خوردنت هم بهتر شده و وزن گرفتی.
شیرین مامان عاشقتم شدید....
اینم عکسای قشنگت....
رها خانوم و مبلش!
اینجا رفته بودیم شهر بازی اما تو ترسیدی!
اینم خانومی و لباس محرمی!
دخملم خواب نازهههه
این ماسکو خیلی دوست داری جیگرم
فدای خنده خوشگلت