رهارها، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

مادرانه هایم برای تو

22 ماهگی فرشته کوچولو

سلام دخمل نازنینم خوشگلم چیزی تا دو سالگیت نمونده. هر چی از  شیرینیات بگم کمه. این روزا به شدت در حال تمرین و تلاش و حرف  زدنی. تقریبا هر چی که میشنوی با زبون خودت تکرار میکنی و اگرم نتونی کم نمیاری و دو حرف اخرشو میگی! از صبح در حال بازی و شیطنتی عروسک بازی میکنی به عروسکات غذا  میدی و باهاشون حرف میزنی دیروز شمردم ماشالا تو این ماه بیشتر  از 50 تا کلمه جدید یاد گرفتی.  ابراز محبتات خیلی شیرینه و وقتی دستای کوچولوت دور گردنم حلقه میشه دوس دارم درسته قورتت بدم.  همچنان شبا خوب نمیخوابی نمیدونم خوابت کی میخواد درست شه؟ الان 16 تا دندون داری وزنتم 11:200 شده قدتو نمیدونم. خدا رو شکر سالم و سل...
5 آذر 1394

21 ماهگی عشقم

سلام دخمل نازنینم. خوبی؟ بازم با تاخیر اومدم این دفعه تنبلی خودم  بود ببخش گل نازم.  این ماه چند تا تغییر مثبت داشتی که اولیش سعی و تلاش زیادت برای حرف زدنه. تقریبا خیلی از چیزایی که میشنوی رو تکرار میکنی  البته به زبون خودت! وزنت بالاخره بالاتر رفت و الان یازده کیلو و  دویست گرمی. حسابی شیطون و خوردنی شدی محبتت هم خیلی زیادتر شده و کلی منو میبوسی و ناز میکنی وقتی بغلت میکنم سرتو میذاری روی شونه ام و بهم میچسبی. به عروسکات هم حسابی محبت میکنی و بهشون اب و غذا میدی و سعی میکنی لباسشونو عوض کنی. یه دو هفته ای خیلی بیقرار و بدخواب شده بودی و بعدش هم چهار تا دندون نیش بالا و پایینت با هم در اومدن خیلی اذیت...
21 آبان 1394

20 ماهگی دخترم

سلام شیرینم 20 ماهگیت گذشته و با تاخیر دارم برات مینویسم از تنبلی من نیست مدتها نتمون قطع بود و الانم که وصل شده لبتاپ ندارم چون ویروسی شده بود و دادم تعمیر فعلا نمیتونم عکس بذارم.  گل قشنگم خیلی شیطون و بازیگوش شدی و زندگیمونو حسابی  انداختی رو دور تند. انگار همش در حال دویدنیم و روزا به سرعت برق و باد میگذرن. گاهی احساس میکنم دارم پیر میشم تو بزرگ میشی و ما پیر... انگار دیروز بود که تو بیمارستان تو رو گذاشتن تو بغلم ولی حالا چیزی به دو سالگیت نمونده.... شیرینم حسابی خودتو برای بابات لوس میکنی خیلی شیرین و خواستنی شدی و با کارات دل همه رو میبری هفته ی اول شهریور سه روز رفتیم شمال و سومین سفر زندگیتو تجربه کردی ...
29 مهر 1394

نوزده ماهگی شیرین عسلم

سلام گل خوشبوی مامان خوبی؟ عشقم دیگه واقعا داری بزرگ و خانم میشی گاهی انقد کارات عاقلانه اس که دلم میخواد درسته قورتت بدم 14 مرداد سومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود و دومین سالی که تو هم کنارمون بودی. نفسم خدا رو شکر میکنم برای داشتنت برای همه ی شیطنتای شيرينت که به خونمون روح زندگی میده.  عزیز دلم پیشرفت حرف زدنت بهتر شده و سعی میکنی تکرار کنی. حسابی شیطون و کنجکاو شدی و میخوای همه چی رو کشف کنی وروجکم. ميخواستم برای 18 ماهگی ببرمت آتلیه که نشد ایشالا برای تولدت میبرمت گلم. الان یازده تا دندون داری و دوازدهمین دندونتم دیده میشه. وزن و قد این ماهت رو نمیدونم. حدودا ده و چهارصدی.  شبا همچنان بیدار میشی و گریه...
9 شهريور 1394

هیجده ماهگی

سلام عشقم یه سال و نیمه شدی عروسکم. داری بزرگ و خانم میشی عزیز دلم. خیلی رفتارات فرق کرده و کارایی میکنی که ما شاخ در میاریم.  دندون یازدهمتم داره در میاد و سر سفیدش بیرون زده. وزنت اصلا اضافه نمیشه و ثابت مونده چون خیلی کم اشتهایی و تقریبا هیچی نمیخوری. خوابت بهتر شده و اکثر شبا یکی دو بار بیشتر بیدار  نمیشی.  راستی اتاق خوابتم جدا کردم و دیگه تنها میخوابی الان تقریبا دو هفته اس که شبا وقتی میخوابی از کنارت پا میشم و میام اتاق خواب خودم تا هشت صبح میخوابم و بعد باز میام پیشت آخه صبحا زیاد بیدار  میشی. واکسن هیجده ماهگی رو هم با چند روز تاخیر زدی عزیزم الهی برات بمیرم خیلی اذیت شدی هم ت...
10 مرداد 1394

هفده ماهگی رها

دختر نازم سلام هفده ماهگیتو با تاخیر تبریک میگم مامانی. هر روز که میگذره بزرگتر و عاقلتر میشی و البته شیرینتر و شیطونتر! بعضی وقتا انقد دنبالت میکنم و بازی میکنیم که هر دو خسته و هلاک میخوابیم! اشتهات بهتر شده ولی همش میخوای خودت غذا بخوری و از دست من نمیخوری. یاد گرفتی با نی و لیوان هم خودت همه چی میخوری. دیگه تو خیابون هم راه میری و کمتر بغلت میکنیم.  خوابت هم خیلی خیلی بهتر شده و نهایتا یه بار بیشتر بیدار نمیشی و ظهرا هم بین دو تا سه ساعت میخوابی. به نظرم هر روز عاقلتر میشی و مثل یه طوطی کوچولو هر چی ما انجام میدیم رو تکرار میکنی. راستی دیروز هم دو تا دیگه از دندونات در اومد دو تا از دندونای  کرسی فک بالا. ...
15 تير 1394

16 ماهگی رها

دختر شیرینم سلاممم مامانی 16 ماهتم تموم شد . داری بزرگ میشی و من هم خوشحالم هم نه. دلم میخواد  حسابی بچگی کنی. حیف که خودت نمیفهمی چه روزای آروم و بی دغدغه ای داری. سرعت گذشتن این روزا  برام انقد زیاده که گاهی باور نمیکنم بازم آخر هفته شده و یه هفته دیگه هم گذشته. نمیخوام شعار بدم و بگم  بچه داری خیلی شیرینه و همش لذته نه اینجوری نیست. خیلی وقتا منم از گریه ها و بیقراریای تو گریه میکنم  خیلی وقتا احساس میکنم وجود تو بین من و پدرت فاصله انداخته حتی شاید گاهی پشیمون میشم از بچه دار شدن اما همین که لبخند شیرین تو میبینم همینکه برام میخندی و میرقصی و میای دستامو میبوسی. همین که یه ...
3 خرداد 1394